۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

آغازی دوباره

دو سال پيش در همين روزها داشتيم اسباب و اثاثيه‌مان را جمع می‌کرديم که بياييم مالزی. اطلاعاتمون درباره مالزی در حد طول مدت پرواز تهران – کوالالامپور بود. همه ريز و درشت زندگيمون را توی خونمون تو جم گذاشته‌بوديم و با يک کارتن کتاب و دو تا چمدون لباس اومديم مالزی. شرکت اين حق را به ما داده بود که پنج متر مکعب وسايل با بار بفرستيم که هنوز هم نمی‌دانم چرا اين کار را نکرديم. آخه نه حقوقمون از ايران بيشتر شده بود و نه خرجمون کمتر, وسايل ايرانمون هم که کمتر از 8 ماه کار کرده‌بودند.!!
از روز اول که اومديم می‌خواستيم برگرديم, نه برای تلفن ثابت ثبت نام کرديم و نه ماهواره گرفتيم. همش می‌گفتيم ما که ماندگار نيستيم. اولين سفر به ايران همزمان بود با سهميه بندی بنزين, تابستان 86. وضعيتی بود که قسم خوردم ديگه به ايران بر نگردم.
وقتی برگشتم مالزی مطمئن بودم يا اينجا ماندگارم يا به استراليا می‌روم. شش ماه بعدش در حاليکه آماده مسافرت نوروزی به ايران بودم و همون شبی که فرداش پرواز داشتيم توی شب گردی های اينترنتی کاملن اتفاقی وب سايت شرکت فاستر ويلر را باز کردم. کار توی دفتر مرکزی شرکت فاستر ويلر آرزوی خيلی قديمی من بوده, زمانی که برگه‌های محاسبه دستی طراحی فاز 2و3 پارس جنوبی را می‌خواندم هميشه دوست داشتم که روزی اونجا کار کنم. به هر تقدير باز هم کاملن بدون هيچ دليل يا اميد خاصی رزومه‌ام را روی قسمت کاريابی گذاشتم!
فردا صبحش هم به ايران پرواز کرديم. ايران که بودم مهمانی مجالی به چک کردن ايميلم نمی‌داد. يک روز رفتم کافی نت کنار کوچه گلخونه و ديدم به‌به بيا و ببين. شرکت فاستر ويلر ايميل زده و تقاضای مصاحبه تلفنی کرده. تلفنم را نوشتم. چند روز بعد, نورآباد کنار کاخ هخامنشی ليدوما بوديم که موبايل من زنگ خورد و داستان رفتن ما به لندن از همين جا شروع شد.
در حالی که شرکت در فاصله خيلی کوتاهی ويزايم را گرفته بود, رفتنم به لندن را 11 ماه کش دادم و حالا تا چند روز آينده به ايران می‌رويم و پس از سه هفته از آنجا عازم لندن می‌شويم.
باز هم نمی‌دانم سرانجام کارمان چيست ولی خوب بايد بروم و ببينم. همه می‌گويند کار و زندگی توی لندن سخت است ولی برای من اينجا جاييست که انتخاب می‌کنم. اگر خارج ماندنی باشم همان‌جا می‌‌مانم و گرنه از همان‌جا برمی‌گردم به ايران به اميد فردايي بهتر.