۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

قبل از انتخابات

همه ما برای رأی دادن آماده شده‌ايم. همه می‌خواهند فردا به کانديد مورد نظرشان رأی بدهند. وقتی اين انتخابات را با انتخابات 76 مقايسه می‌کنم می‌بينم هر دو گروه خيلی تعصبی‌تر شده‌اند. طرفداران احمدی‌نژاد از طرفداران ناطق بيشتر و جدي‌تر شده‌اند ولی به نظر نمی‌آيد ما تعدادمان بيشتر شده باشد.
به راحتی می‌توان ديد که اميد ما به پيروزی در اين سالها بيش از 12 سال پيش است. اگر کسی بگويد آن ‌زمان اميد زيادی به پيروزی بر رقيب داشتيم يا بايد به بودنش در صحنه در آن ‌روزها شک داشت يا به حافظه‌اش. آن‌روزها خيلی از مردم نمی‌دانستند برای چه می‌خواهند به خاتمی رأی دهند. عده‌ای به خاطر سيد بودنش, تعدادی به خاطر مقابله با ناطقی که او را نماد نظام می‌دانستند و تعدادی هم از حرف‌هايش خوششان آمده بود گرچه بعدن فهميدند که قسمتی از آن را اشتباهی فهميده‌اند. از اين گروه تعداد کمی می‌دانستند جامعه مدنی يعنی چه و تعداد خيلی کمتری دنبال اصلاحات بودند.
اما من هيچ وقت ندانستم چرا آنان که بعد از انتخابات فعال عرصه جامعه مدنی شدند, گفتند اصلاحات بيست مليون نفر پشتوانه دارد. قطعن اگر آن‌ زمان اصلاحات و جامعه مدنی بيست مليون پشتيبان داشت امروزه بعد از هشت سال دوران اصلاح‌طلبی و چهارسال دوران اصولگرايي که ما آن را ناموفق می‌پنداريم بايد اين تعداد به چهل مليون نفر می‌رسيد. چه شده است که الان در خوشبينانه‌ترين حالت احمدی‌نژاد بيش از ده مليون رأی دارد؟ آيا مخالفان اصلاح‌طلبی بيشتر شده‌اند؟ آيا مردم ما می‌دانند که چرا نمی‌خواهند به اصلاح‌طلبان رأی بدهند؟ هنوز که وضعيت انتخابات معلوم نيست ولی من واقعن معتقدم که اگر ميرحسين نبود که بتواند با توجه به سابقه قبليش در ذهن مردم جريانی ايجاد کند واقعن اصلاح طلبان همانند انتخابات سال 84 شکست می‌خوردند.
وقتی در سوم خرداد 76 پيروز شديم در حاليکه فقط برای 4 مليون رأی آمده بوديم تا نشان دهيم که ما هم در جامعه وزنی داريم سوار بر موج شديم و همه مردم را اصلاح‌طلب فرض کرديم انگار که نمی‌دانستيم تيراژ ماهنامه‌های کيان, پيام امروز و اطلاعات سياسی اقتصادی چندتاست و چند نفر از قبل اسم جامعه مدنی را شنيده‌اند. انتشار روزنامه‌ها را شروع کرديم در حاليکه هيچوقت به فکر کارهای عميق‌تر و کم هزينه‌تر نيافتاديم. گروهی که بعد از دوم خرداد سر کار آمدند, 8 سال دوران هاشمی را در کتابخانه‌ها و دانشگاه‌ها مشغول تحصيل علوم سياسی و جامعه‌شناسی و ... بودند. هيچوقت به خود نگفتيد که شما در آن 8 سال چه خوانده بوديد که به فکر اصلاحات افتاديد؟ يا پست هايي که يکی يکی خالی می‌شد به شما اجازه ندادند که فکر کنيد؟ مگر شما روزنامه‌های زنجيره‌ای می‌خوانديد؟
امروز احمدی‌نژاد عليرغم ميل باطنی ما و شما رأی دارد. خيلی از افرادی که به خاتمی رأی دادند الان رأيشان احمدی‌نژاد است. اگر باور نمی‌کنيم يعنی جامعه ايران را خوب نشناخته‌ايم. کاش يک مرکز نظرسنجی قويي بود و اين آمار را بيرون می‌آورد و تحليل می‌کرد.
ولی واقعن از آنروز تا الان چقدر برای مردممان در روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ برنامه‌ريزی کرده‌ايم؟ می‌توانم بگويم تقريبن هيچ. مردم ما کتاب کم می‌خوانند و تاريخ را اصلن نمی‌خوانند. مردم ما بايد ياد بگيرند کتاب بخوانند. تاريخ خودشان را بخوانند و بدانند که در اين 150 سال پر آشوب چه برسرشان آمده‌است؟ اصلاح‌طلبان به جای کار ريشه‌ای و آگاهی بخشيدن پايدار, با روزنامه‌های رنگارنگ وارد شدند و به جای اينکه با زبان مردم با مردم صحبت کنند خواستند زبان خودشان را به مردم ياد بدهند. آنان منظورشان از آزادی چيز ديگری بود ولی وقتی مردم ما اسم آزادی را می شنيدند بی‌وقفه روسری و لنگ پاچه بالا رفته دخترانشان در ذهنشان می‌آمد.
اصلاح‌طلبان به جای آگاهی بخشيدن به مردم می‌خواستند به آنان که در حکومت بودند بفهمانند که ما هم در اين کشور سهمی داريم. مهاجرانی حرف به جايي زد آنجا که گفت فرهنگ عرصه حرکات پارتيزانی نيست ولی يا گوش شنوا نبود يا بود ولی ترجيح داد که نشنود.
من شخصن اينها را به گردن تجربه کم می‌گذارم و اميدوارم اگر اين بار اصلاح‌طلبان رأی آوردند بيش از پيش به آگاهی مردم بيانديشند. اگر هم رأی نياوردند باز به گوشه‌ای نخزند و فقط سالی يکبار همايش بگيرند که چهارسال بعد باز هم بايد دنبال کسی باشند که موج ايجاد کند.

۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

من چرا ديروز کروبی امروز موسوی

فيلم تجمع حاميان موسوی در ورزشگاه دوازده‌ هزار نفری, دست زدن‌هايشان و هورا کشيدن‌هايشان من را به دوم خرداد 1377 برد. اولين سالگرد حماسه دوم خرداد با سخنرانی رييس جمهور محبوب در جايگاه نماز جمعه دانشگاه تهران. همان روز و همين روز آنقدر دست زديم و زديد که دست هايمان خسته شدند. همه اش شور بود. فردای آن روز وقتی در قم برای دست زدن ما و بر باد رفتن اسلام کفن پوشيدند ما شور و هيجانمان را شب با خواندن طنزهای سيد عزيز در ستون طنز روزنامه‌های قشنگ و دوست داشتنيمان فروخورديم. روزنامه هايمان يکی يکی بسته شدند و طنزهای سيد ديگر آنچنان هم طنز نبود ولی ما باز هم می‌خنديديم چرا که در اوج ناراحتی بيشتر خنده‌ات می‌گيرد. بالاخره وزيرهايي که روزی دهنمان در دفاع از عملکردشان کف می‌نشست را زدند و دست های ما که از دست زدن خسته شده بود توان گرفتن دست آنان را هم نداشت.
من وقتی فيلم حاميان موسوی را ديدم, آنروز جلو چشمم مجسم شد. جوانانی پرشور که وقتی سکوت هم می‌کنند مانند نت های سکوت در موسيقی دارند برای هورای بعدی آماده می‌شوند. ولی آيا فردای انتخابات هم اين دست‌ها و هوراها هست؟
من از زمانی که خاتمی کنار کشيد و ميرحسين آمد شيخ اصلاحات را به عنوان گزينه اول رأيم انتخاب کرده بودم گرچه از همان ابتدا صحبت های ميرحسين را هم دنبال می‌کردم. از طرفی مانند ابطحی آمدن موسوی در آن شرايط برايم توجيهی نداشت و از طرف ديگر جمع کرباسچی, عبدی, مهاجرانی و کروبی جمع قويي است که می‌توان اين انتطار را ازشان داشت که اراده تغيير داشته باشند.
محسن مخملباف اما مطلب خوبی نوشت آنجا که ضعف بزرگ جامعه ما را عدم مطالعه خصوصن تاريخ دانست. ما برگشتن به نقطه صفر را بارها در تاريخمان تکرار کرده‌ايم چون يا نمی‌دانسته‌ايم که روزی برادران بزرگتر ما هم اينجا بوده‌اند و يا ما خود را خيلی برتر از آنها و اراده خود را برای تغيير خيلی بالاتر از آنها می‌پنداشته‌ايم (به نظر من داستان از اينکه بگوييم پدران ما گذشته, از بس که اين تاريخ زودتر از آنچه که انتظارش را داريم تکرار می‌شود و به يک نسل هم نمی‌کشد).
اما ديروز ديدم که فيلم موسوی چيز ديگری است. موسوی انگار که خوب تاريخ را خوانده است و برعکس آنچه که از او انتقاد می‌کنند, در اين بيست سال نه تنها در خانه نخوابيده بوده که همه چيز را دنبال کرده است. او مي‌داند که شور و هيجان جوانان امروز, فردا اگر پشتيبانی نداشته باشد مانند کف روی آب راحت با موجی فرو می‌نشيند. موسوی شايد خيالش از بابت شور و هيجان جوانان راحت است و حالا می‌خواهد از همين الان برای فردای انتخابات برنامه‌ريزی کند. برنامه‌ای که ما و ديگر ياران خاتمی 12 سال پيش نداشتيم. او کاملن معلوم است که قواعد بازی با رقيب قوی خود را خوب می‌داند. هم بيشتر از کروبی و هم بيشتر از خاتمی.
موسوی در فيلمش نشان داد که او به اصولی که اصولگرايان می‌‌گويند آشناتر است. شعارهای موسوی شايد شروع شکستن مرزی است که عده ای برای اولين بار 10 سال پيش با اصولگرا ناميدن خود کشيدند تا بتوانند جريان مقابل را با اتهام بر حرکت در خلاف جهت اصول از صحنه به در کنند همانطور که به راحتی هم اين کار را کردند در حاليکه هنوز تعريفی درست و متناسب با بافت فرهنگی و سياسی جامعه ايران مبنی بر اصول‌گرايي ارائه نداده‌اند. موسوی اما هم اصول را خوب می‌داند و هم روزگاری نه چندان دور با اين گروه کار کرده‌است.
بيانيه جمعی از فرماندهان سپاه در دفاع از او هم از همين منظر قابل تفسير است. اولن من از ناراحتی عده‌ای از وبلاگ‌نويسان که خود را حامی ميرحسين می‌نامند از اين بيانيه متعجبم. مگر سپاهيان جزئی از همين مردم نيستند؟ مگر افرادی که رسته کاريشان به ما نمی‌خورد ولی عقايد کانديدای ما را قبول دارند حق دفاع از او را ندارند؟ آنان هم می‌توانستند بگويند چون جمعی از وبلاگ‌نويسان معلوم الحال از ميرحسين حمايت کرده اند پس ما با آنها يک کاسه نخواهيم شد.
اتفاقن با چنين حمايتی خيال آدم راحت می‌شود که از صحنه به در کردن موسوی و يارانش به راحتی قبل نيست و ميرحسين خيلی بهتر از اصول‌گرايان اصول را می‌داند. او در فيلمش نه تنها نشان داد که اصول را می داند بلکه با عيادت از شاعری در بستر بيماری در ابتدا و انتهای فيلم نشان داد که بيش از همه دغدغه فرهنگ دارد. مجيدی هم که بعد از آن اظهار نظرهايش مدتی بود رويش حساسيت داشتم و برای من ديگر مجيدی, معادل کارگردان بچه های آسمان نبود ديروز اما در فيلم ميرحسين همان کارگردان نکته بين و ظريف پرداز را ديدم. خصوصن آنجا که شاعر به مانند فرهنگ زمين خورده ما فقط توانست انگشت دستش را تکان دهد.
من با ديدن فيلم انتخاب ايرانی ميرحسين (ارتباط با ايرانيان خارج از کشور) دانستم که او به تمام مشکلاتی که ذهن دانشجويان, اهالی فرهنگ و هنر, ايرانيان خارج از کشور را به خود مشغول داشته واقف است و در تمام موارد از شعارهای احساسی دادن پرهيز و در حد تواناييش صحبت می‌کند.
به هر حال ما بايد رأی بدهيم و خوشبختانه رأی ندادن ديگر ژست روشنفکری محسوب نمی‌شود و اين هم از برکات اين دولت است. پس برويم و رأی بدهيم در حاليکه هم فردا را ببينيم و هم ديروز را به خاطر داشته باشيم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

شاهنامه خوانی در لندن


اين هم از عجايبی بود که من دنبالش می‌گشتم. بعد از دوره‌ای که با استاد فريدون جنيدی گذراندم, سالها در ايران دنبال کلاس شاهنامه‌خوانی بودم ولی پيدا نکردم. البته نه که نبود ولی من بعد از دانشگاه, يا عسلويه بودم يا بوشهر.
ولی اينجا اين خانم با زبان انگليسی داستان‌های شاهنامه را چنان با آب و تاب تعريف می‌کرد که شنونده‌هاش که به جز من همه اروپايي بودند لذت می‌بردند.
او با وسايلی که خودش از چين و آذربايجان خريده بود برای داستان‌ها موسيقی می‌نواخت و شور و هيجان ايجاد می‌کرد.
اينجا سطح مطالعه مردم واقعن بالاست. برای من باور کردنی نيست. خيلی از همکارانم در حد عالی با تاريخ ايران آشنا هستند. البته نه تنها ايران که تاريخ همه نقاط دنيا را خوب می دانند.
ما تاريخ خودمان را در حد آنچه در مدرسه خوانده‌ايم می‌دانيم و همين را هم معادل تاريخ دنيا فرض می‌کنيم چون اصولن به جز ما کسی در دنيا نه تاريخی داشته و نه امپراطوری به جز امپراطوری هخامنشی بوده است. البته که ما گذشته پرافتخاری داشتيم ولی بهتر است با مطالعه تاريخ ببينيم آيا تمدن 2500 ساله قديميترين تمدن دنياست؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

پارس جنوبی، تناسب تلاش ها و خواسته های ما

من مدت‌هاست که می‌خواهم در ارتباط با نوع تعامل مسوولين استان بوشهر با پديده پارس جنوبی نظرم را بنويسم شايد برای هر دو گروه راه بهتری بگشايد شايد هم اگر فرصتی از دست رفته است با مرور اشتباهات گذشته‌مان بتوانيم در پارس شمالی تجربه بهتری را از آن خود کنيم.
البته در اينجا قرار نيست اشاره‌ای شود به آنچه شرکت نفت بايسته و شايسته است انجام دهد تا از تضاد بين دو طرف فنس شرکت بکاهد بلکه گفتمانی است داخلی تا مرور کنيم که خود ما از اين فرصت چگونه استفاده کرده‌ايم؟
من از يکطرف به واسطه کار در مجموعه عملياتی پارس جنوبی از شروع ساخت تا زمانی که اين مجموعه به يک پايداری نسبی رسيد و از طرف ديگر به عنوان کسی که تعلق خاطری به منطقه داشتم هميشه نوع ارتباط اين دو مجموعه را پيگيری می‌کردم.
از يک‌طرف مردم, مسؤولين و دانشگاهيان استان بوشهر گلايه‌مند از عدم بهره‌مندی مناسب و درخور از اين طرح ملی هستند و از طرف ديگر مجتمع نوپای پارس جنوبی در زمانی که هنوز بسياری از ساختارهای اوليه‌اش شکل نگرفته بود در بسياری زمينه‌ها به دنبال پشتيبانی قوی بود تا بتواند جايگاه خود را به عنوان بزرگترين و مؤثرترين توليد کننده گاز در کشور و حتا منطقه تثبيت کند.
پروژه پارس جنوبی در سال 1377 با شروع ساخت پالايشگاه فازهای 2و3 در منطقه شروع شد, در زمانی که بيش از 100 شرکت پيمانکاری, 2 شرکت بزرگ خارجی و بيش از 10000 کارگر قراردادی مهمان ما شدند.
شايد از همان ابتدا ما به اين مهمانان به چشم جماعتی نگاه کرديم که جای ما را گرفته‌اند. در ته ذهن ما اين بود که عده‌ای از شهرهای ديگر در اينجا شاغل شده‌اند در حاليکه بسياری از همشهريان ما بيکارند. آلودگی, ترافيک جاده‌ای, به هم ريختن نظام زندگی برای ما و کار برای ديگران که البته من هيچکدام از اين مباجث را نفی نمی‌کنم ولی آيا ما تلاش مؤثری برای رفع اين مشکل کرده‌ايم؟
در ادامه با بيان چند جنبه از نيازهای منطقه و نحوه رفع نيازها (البته به آن صورت که خود ديده‌ام) به بررسی نوع روابط و اثرگذاری مستقيم و غيرمستقيم سرمايه‌داران, دانشگاهيان, مديران استان بوشهر و مردم عادی بر کارکنان منطقه پارس جنوبی می‌پردازم. اميد دارم که اين نوشته پنجره تازه‌ای در روابط مجموعه استان با مجموعه شرکت نفت بگشايد.
مسؤولين استانی:
در سال‌هايی که من در عسلويه بودم به راحتی می‌توانم بگويم هيچ اثری (نه فقط حضور مؤثر که هيچ اثری) از مسؤولان استان بوشهر در کنار پارس جنوبی نديدم. کسی نمی‌تواند بگويد که اين حضور بوده و شما نديده‌ايد که با توجه به مسؤوليتم و حساسيتم در اين زمينه, تمام اخبار را پيگيری می‌کردم. نمايندگان ما همانقدر به پالايشگاه می آمدند که نمايندگان بقيه شهرها. اين آمدن يا در هنگام افتتاح پروژه‌ای توسط رييس جمهوری بوده و يا بازديد رييس مجلسی.
استانداران, نمايندگان مجلس و مقامات محلی چه اصلاح‌طلب و چه اصول‌گرا, در 10 سال گذشته از کنار مسئله مهم پارس جنوبی به راحتی گذشته‌اند. حضورشان بيشتر سخرانی‌هايي در بين مردم بوشهر, مقاله‌ای در نشريات محلی و حداکثر نطقی در مجلس يا رايزنی با وزيری برای حق استان بوشهر و مردم استان از پارس جنوبی بوده‌است. ولی آيا هيچ فکر کرده‌اند در اين بين اگر حمايت کارکنان پارس جنوبی را داشته باشند به هدف خود به مراتب راحت‌تر خواهند رسيد؟ و آيا اين حمايت جز با تعامل مثبت دوطرفه پيش می‌آيد؟ آيا تاکنون نمايندگان استان در بين کارکنان شرکت گاز, پتروشيمی و منطقه ويژه آمده و مشکلات آنان را شنيده‌اند؟ قطعن تا سال 1386 که اين اتفاق نيافتاده بود و بعدش هم من در تيتر وب سايت‌های خبری و وب‌لاگ‌های نخبگانمان چنين خبری را نديده‌ام!! مگر همين کارکنان, همشهريان جديد همه ما و مديران آينده صنعت نفت نيستند؟ آيا مسؤولين امروز ما برای جذب آنان و به قولی تبديل آنان به يک بوشهری خونگرم فکری کرده‌اند؟ من مانده‌ام ما چطور خونگرمی و مهمان‌نوازی زبانزد خود را به اين مهمانان نشان داده‌ايم؟
دانشگاهيان:
نمی‌دانم از حضور دانشگاهيانمان چه بنويسم؟ آيا مجتمعی بهتر از پارس جنوبی برای فعاليت‌هايشان سراغ دارند؟ بازديد علمی ساده‌ترين آن است. پارس جنوبی برای تمام رشته های مهندسی, حسابداری و مديريت در جای خودش دانشگاهی است. ولی در 8 سالی که از عمر پارس جنوبی گذشته‌است چند بازديد از طرف دانشگاه خليج‌فارس, دانشگاه آزاد و هنرستان‌های صنعتی استان از بزرگترين مجتمع صنعتی دنيا که فقط در چند قدمی ما واقع شده صورت گرفته‌است؟ آيا قبول نداريم که همين بازديدهای ساده می‌تواند راه جوانان ما را برای کار در منطقه هموارتر کند؟
چند پروژه‌ه تحقيقاتی از طرف دانشگاه‌های ما به پارس جنوبی ارائه شده است؟ اگر آمار پروژه‌های تحقيقاتی که از طرف دانشگاه شيراز ارائه می‌شود و پيگيری که برای انجام آنان می‌شود را با مراکز استان مقايسه کنيم قطره‌ايست در کنار دريا.
واحدهای تجاری:
در ابتدای شروع پروژه پارس جنوبی, تنها چند مغازه ساده در عسلويه فعال بود که با پيشرفت سريع پروژه‌ها در همان سال‌های اوليه و هجوم نيروی کار به منطقه نياز به واحدهای تجاری به شدت افزايش يافت. در اين شرايط انتظار می‌رفت با فرصت خوبی که برای تاجرهای استان به وجود آمده بتوانند با سرمايه‌گذاری در منطقه هم نياز کارگران را برطرف کنند و هم سرمايه در گردش منطقه را جذب نمايند. ولی آنان که پيشتاز سرمايه‌گذاری بودند نه بوشهريها بلکه همسايگان ما بودند. تا آنجا که تا چند سال اوليه به راحتی مي‌شد از تمام استان‌های کشور در بين صاحبان مغازه‌ها نماينده پيدا کرد در حاليکه از استان بوشهر شايد يک يا دو نفر در آنجا مشغول بودند. آيا می‌توانيم شرکت نفت را در اين زمينه مقصر بدانيم؟
پيمانکاران:
از زمان شروع پروژه پارس جنوبی ما از بيکاری جوانان و نيروی کارمان ناراضی بوده‌ايم در حاليکه هر روز سيل کارگر از شهرهای بالاتر به منطقه سرازير می‌شد.
من زمانی که تازه به عسلويه رفته بودم هميشه از نزديک اين معضل را می‌ديدم ولی مشکل اين بود که پيمانکار دستش در انتخاب نفر آزاد است. شرکت نفت و گاز قانونن نمی‌توانند در انتخاب نفرات پيمانکار دخالت کنند و در صورت دخالت, پيمانکار می‌تواند در صورت بروز مشکل در حين کار به راحتی مسئله را به فشار شرکت برای به کار گرفتن نيروی سفارشی متهم ‌کند. بنابراين انتقاد ما از شرکت نفت برای عدم به کارگيری نيروی بومی در سطح کارگری برای شرکت‌های پيمانکاری که بيش از 90 درصد نيروهای شاغل در منطقه را در هنگام فعال بودن پروژه‌ها شامل می‌شوند دور از انصاف است.
وظيفه ما برای حل اين معضل تأسيس شرکت‌های پيمانکاری و شرکت در مناقصه‌ها از يک ‌طرف و از طرف ديگر تعامل مسؤولين استان با مديران پارس جنوبی و قانع کردن آنها به استفاده از پيمانکاران بومی‌است. به خوبی به ياد دارم که پيمانکاران اوليه پارس جنوبی در بسياری از زمينه‌ها نيروی متخصصی نداشتند ولی با اين شعار که نيروهای بومی تخصصی ندارند از به کار گرفتن نيروهای بومی سر باز زده و نيروهای تازه‌کار حوزه خود را وارد منطقه می‌کردند. اين نيروها ابتدا در کنار پرسنل شرکت نفت به کار گرفته می‌شدند و الان غالبن در زمينه کاری خود استاد هستند.
البته اين جدای از استخدام رسمی شرکت نفت است که متأسفانه با شعار پارس جنوبی-پروژه ملی, حق فارغ‌التحصيلان بومی را ناديده می‌گيرند و با اين بهانه که در استان بوشهر نيروی متخصص وجود ندارد در آگهی‌های استخدامی, استان‌های مجاور را هم جزء بومی به حساب می‌آورند. که البته اين هم با تلاش مسؤولين ما و رايزنی در لايه‌های پايين شرکت نفت مثل مديريت شرکت گاز پارس جنوبی و يا مديريت شرکت‌های پتروشيمی فعال در منطقه تا حد زيادی قابل حل است.
در اينجا می‌خواستم از ارتباط مردم و مسؤولان شهر جم هم با ساکنان شهرک‌های شرکت مطلبی بنويسم (علاقه من به شهرستان جم مرا وادار می‌کند که هميشه خواننده وب‌سايت‌های مختلف جوانان انديشمند اين شهر باشم و اخبار جم را مرتب پيگيری کنم) ولی چون مطلب به درازا کشيد ان‌شاءالله در فرصتی ديگر به اين مهم هم خواهم پرداخت.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

چرخ آبی

هفته پيش برای تعطيلات عيد پاک به ولز رفته بوديم. يکی از جاهايي که ديديم تأسيسات قديمی چرخ آبی بود که کنار آبشار زيبايي قرار داشت. تمام مجموعه را الآن به صورت موزه‌ای اداره می‌کنند.

چرخ آبی

از اين آبشار در قرن‌ 18 برای چرخاندن چرخ آبی استفاده ‌می‌شده ‌است. اين چرخ آبی انرژی مورد نياز کارگاه صنعتی توليد ورقه‌های فلزی را بر عهده داشته و بعدها برای توليد برق استفاده می‌شده است.
پس از اختراع توربين آبی در قرن 19 با نصب يک توربين آبی در زير آبشار, توليد برق مجموعه را افزايش داده‌اند. در حال حاضر با نگه داشتن تمام مجموعه به عنوان موزه روزانه 3.5 مگاوات برق توليد می‌کنند که مازاد مصرف موزه و تاسيسات جانبی آن به شبکه سراسری برق ولز منتقل می‌شود.
در سعدآباد ما هم تأسيسات توليد برق ديزلی وجود داشت که از لحاظ قدمت در استان بوشهر در جايگاه سوم بود. اين تأسيسات که در بين مردم به کارخانه برق شهرت داشت از دهه 20 تا دهه 60 قسمتی از برق مورد نياز شهر را تأمين می‌کرد که متأسفانه شهرداری به جای حفظ و نگهداری آن, تأسيسات را از آنجا برداشته و ساختمان را هم خراب کرده است.

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

نی انبان

دل است ديگر, کاريش نمی توان کرد. امروز دلم پر کشيد به بوشهر. به کجا؟ به نی انبان. دلم تنگ شده بود برای نی جفتی وقتی که زوزه می کشد زوزه ای که فکر می کنی پايان ندارد. ناله می کند لامصب. می کشد تو را داخل خودش و از توی نی پيچت می دهد. پيچت می دهد تا همه درونت را آشوب کند و کشش. يک ميلی در تو زنده می شود در اين پيچش. بعد به يک باره پرتت می کند بيرون. مثل فنری که فشرده اش کرده ای حالا دست از رويش برداری رها می شوی رها در خود رهايي که می کِشد تو را, از دهان آن نی جفتی پرتاب کرده ولی انگار طنابی هم به تو بسته که نتوانی فراموشش کنی.
نی انبان صدايي که برای من هميشه آشناترين صداست. نفس را با تمام وجود به انبان می دهد به اين گوساله تا ناله کند برای هميشه و تکرار کند آخرين ناله اش را که کسی نشنيد و شايد برای همين است که در انتهای مستی و شادی نوازنده اش آواز دردناکی بيرون می دهد, اصلن می نالد نمی نوازد اين نی انبان. برای من هميشه غمی بوده در اين صدا. غمی که از شادی نوازنده می آيد و شنونده را هم شاد می کند ولی اين وسط يک چيزيش می شود. اصلن همين غم پنهانش است که حس نوستالوژيک تو را به بيدار می کند.

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

گازکشی به بوشهر


آرزوی چندین ساله من و بقیه بوشهریها دارد برآورده می شود. آیا اين پایان آرزوهای ما از نفت و گاز است؟
من در این سالها چه درعسلویه و چه در تهران در هر جلسه ای که توانستم داد خودم را به رییسان گاز زدم. حالا با تلاش لاک پشت وار مسوولین ما گاز آمده است. امیدوارم همشهریانم هرچه زودتر به منزل هایشان گازکشی کنند.

۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

آغازی دوباره

دو سال پيش در همين روزها داشتيم اسباب و اثاثيه‌مان را جمع می‌کرديم که بياييم مالزی. اطلاعاتمون درباره مالزی در حد طول مدت پرواز تهران – کوالالامپور بود. همه ريز و درشت زندگيمون را توی خونمون تو جم گذاشته‌بوديم و با يک کارتن کتاب و دو تا چمدون لباس اومديم مالزی. شرکت اين حق را به ما داده بود که پنج متر مکعب وسايل با بار بفرستيم که هنوز هم نمی‌دانم چرا اين کار را نکرديم. آخه نه حقوقمون از ايران بيشتر شده بود و نه خرجمون کمتر, وسايل ايرانمون هم که کمتر از 8 ماه کار کرده‌بودند.!!
از روز اول که اومديم می‌خواستيم برگرديم, نه برای تلفن ثابت ثبت نام کرديم و نه ماهواره گرفتيم. همش می‌گفتيم ما که ماندگار نيستيم. اولين سفر به ايران همزمان بود با سهميه بندی بنزين, تابستان 86. وضعيتی بود که قسم خوردم ديگه به ايران بر نگردم.
وقتی برگشتم مالزی مطمئن بودم يا اينجا ماندگارم يا به استراليا می‌روم. شش ماه بعدش در حاليکه آماده مسافرت نوروزی به ايران بودم و همون شبی که فرداش پرواز داشتيم توی شب گردی های اينترنتی کاملن اتفاقی وب سايت شرکت فاستر ويلر را باز کردم. کار توی دفتر مرکزی شرکت فاستر ويلر آرزوی خيلی قديمی من بوده, زمانی که برگه‌های محاسبه دستی طراحی فاز 2و3 پارس جنوبی را می‌خواندم هميشه دوست داشتم که روزی اونجا کار کنم. به هر تقدير باز هم کاملن بدون هيچ دليل يا اميد خاصی رزومه‌ام را روی قسمت کاريابی گذاشتم!
فردا صبحش هم به ايران پرواز کرديم. ايران که بودم مهمانی مجالی به چک کردن ايميلم نمی‌داد. يک روز رفتم کافی نت کنار کوچه گلخونه و ديدم به‌به بيا و ببين. شرکت فاستر ويلر ايميل زده و تقاضای مصاحبه تلفنی کرده. تلفنم را نوشتم. چند روز بعد, نورآباد کنار کاخ هخامنشی ليدوما بوديم که موبايل من زنگ خورد و داستان رفتن ما به لندن از همين جا شروع شد.
در حالی که شرکت در فاصله خيلی کوتاهی ويزايم را گرفته بود, رفتنم به لندن را 11 ماه کش دادم و حالا تا چند روز آينده به ايران می‌رويم و پس از سه هفته از آنجا عازم لندن می‌شويم.
باز هم نمی‌دانم سرانجام کارمان چيست ولی خوب بايد بروم و ببينم. همه می‌گويند کار و زندگی توی لندن سخت است ولی برای من اينجا جاييست که انتخاب می‌کنم. اگر خارج ماندنی باشم همان‌جا می‌‌مانم و گرنه از همان‌جا برمی‌گردم به ايران به اميد فردايي بهتر.