همه ما برای رأی دادن آماده شدهايم. همه میخواهند فردا به کانديد مورد نظرشان رأی بدهند. وقتی اين انتخابات را با انتخابات 76 مقايسه میکنم میبينم هر دو گروه خيلی تعصبیتر شدهاند. طرفداران احمدینژاد از طرفداران ناطق بيشتر و جديتر شدهاند ولی به نظر نمیآيد ما تعدادمان بيشتر شده باشد.
به راحتی میتوان ديد که اميد ما به پيروزی در اين سالها بيش از 12 سال پيش است. اگر کسی بگويد آن زمان اميد زيادی به پيروزی بر رقيب داشتيم يا بايد به بودنش در صحنه در آن روزها شک داشت يا به حافظهاش. آنروزها خيلی از مردم نمیدانستند برای چه میخواهند به خاتمی رأی دهند. عدهای به خاطر سيد بودنش, تعدادی به خاطر مقابله با ناطقی که او را نماد نظام میدانستند و تعدادی هم از حرفهايش خوششان آمده بود گرچه بعدن فهميدند که قسمتی از آن را اشتباهی فهميدهاند. از اين گروه تعداد کمی میدانستند جامعه مدنی يعنی چه و تعداد خيلی کمتری دنبال اصلاحات بودند.
اما من هيچ وقت ندانستم چرا آنان که بعد از انتخابات فعال عرصه جامعه مدنی شدند, گفتند اصلاحات بيست مليون نفر پشتوانه دارد. قطعن اگر آن زمان اصلاحات و جامعه مدنی بيست مليون پشتيبان داشت امروزه بعد از هشت سال دوران اصلاحطلبی و چهارسال دوران اصولگرايي که ما آن را ناموفق میپنداريم بايد اين تعداد به چهل مليون نفر میرسيد. چه شده است که الان در خوشبينانهترين حالت احمدینژاد بيش از ده مليون رأی دارد؟ آيا مخالفان اصلاحطلبی بيشتر شدهاند؟ آيا مردم ما میدانند که چرا نمیخواهند به اصلاحطلبان رأی بدهند؟ هنوز که وضعيت انتخابات معلوم نيست ولی من واقعن معتقدم که اگر ميرحسين نبود که بتواند با توجه به سابقه قبليش در ذهن مردم جريانی ايجاد کند واقعن اصلاح طلبان همانند انتخابات سال 84 شکست میخوردند.
وقتی در سوم خرداد 76 پيروز شديم در حاليکه فقط برای 4 مليون رأی آمده بوديم تا نشان دهيم که ما هم در جامعه وزنی داريم سوار بر موج شديم و همه مردم را اصلاحطلب فرض کرديم انگار که نمیدانستيم تيراژ ماهنامههای کيان, پيام امروز و اطلاعات سياسی اقتصادی چندتاست و چند نفر از قبل اسم جامعه مدنی را شنيدهاند. انتشار روزنامهها را شروع کرديم در حاليکه هيچوقت به فکر کارهای عميقتر و کم هزينهتر نيافتاديم. گروهی که بعد از دوم خرداد سر کار آمدند, 8 سال دوران هاشمی را در کتابخانهها و دانشگاهها مشغول تحصيل علوم سياسی و جامعهشناسی و ... بودند. هيچوقت به خود نگفتيد که شما در آن 8 سال چه خوانده بوديد که به فکر اصلاحات افتاديد؟ يا پست هايي که يکی يکی خالی میشد به شما اجازه ندادند که فکر کنيد؟ مگر شما روزنامههای زنجيرهای میخوانديد؟
امروز احمدینژاد عليرغم ميل باطنی ما و شما رأی دارد. خيلی از افرادی که به خاتمی رأی دادند الان رأيشان احمدینژاد است. اگر باور نمیکنيم يعنی جامعه ايران را خوب نشناختهايم. کاش يک مرکز نظرسنجی قويي بود و اين آمار را بيرون میآورد و تحليل میکرد.
ولی واقعن از آنروز تا الان چقدر برای مردممان در روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ برنامهريزی کردهايم؟ میتوانم بگويم تقريبن هيچ. مردم ما کتاب کم میخوانند و تاريخ را اصلن نمیخوانند. مردم ما بايد ياد بگيرند کتاب بخوانند. تاريخ خودشان را بخوانند و بدانند که در اين 150 سال پر آشوب چه برسرشان آمدهاست؟ اصلاحطلبان به جای کار ريشهای و آگاهی بخشيدن پايدار, با روزنامههای رنگارنگ وارد شدند و به جای اينکه با زبان مردم با مردم صحبت کنند خواستند زبان خودشان را به مردم ياد بدهند. آنان منظورشان از آزادی چيز ديگری بود ولی وقتی مردم ما اسم آزادی را می شنيدند بیوقفه روسری و لنگ پاچه بالا رفته دخترانشان در ذهنشان میآمد.
اصلاحطلبان به جای آگاهی بخشيدن به مردم میخواستند به آنان که در حکومت بودند بفهمانند که ما هم در اين کشور سهمی داريم. مهاجرانی حرف به جايي زد آنجا که گفت فرهنگ عرصه حرکات پارتيزانی نيست ولی يا گوش شنوا نبود يا بود ولی ترجيح داد که نشنود.
من شخصن اينها را به گردن تجربه کم میگذارم و اميدوارم اگر اين بار اصلاحطلبان رأی آوردند بيش از پيش به آگاهی مردم بيانديشند. اگر هم رأی نياوردند باز به گوشهای نخزند و فقط سالی يکبار همايش بگيرند که چهارسال بعد باز هم بايد دنبال کسی باشند که موج ايجاد کند.
به راحتی میتوان ديد که اميد ما به پيروزی در اين سالها بيش از 12 سال پيش است. اگر کسی بگويد آن زمان اميد زيادی به پيروزی بر رقيب داشتيم يا بايد به بودنش در صحنه در آن روزها شک داشت يا به حافظهاش. آنروزها خيلی از مردم نمیدانستند برای چه میخواهند به خاتمی رأی دهند. عدهای به خاطر سيد بودنش, تعدادی به خاطر مقابله با ناطقی که او را نماد نظام میدانستند و تعدادی هم از حرفهايش خوششان آمده بود گرچه بعدن فهميدند که قسمتی از آن را اشتباهی فهميدهاند. از اين گروه تعداد کمی میدانستند جامعه مدنی يعنی چه و تعداد خيلی کمتری دنبال اصلاحات بودند.
اما من هيچ وقت ندانستم چرا آنان که بعد از انتخابات فعال عرصه جامعه مدنی شدند, گفتند اصلاحات بيست مليون نفر پشتوانه دارد. قطعن اگر آن زمان اصلاحات و جامعه مدنی بيست مليون پشتيبان داشت امروزه بعد از هشت سال دوران اصلاحطلبی و چهارسال دوران اصولگرايي که ما آن را ناموفق میپنداريم بايد اين تعداد به چهل مليون نفر میرسيد. چه شده است که الان در خوشبينانهترين حالت احمدینژاد بيش از ده مليون رأی دارد؟ آيا مخالفان اصلاحطلبی بيشتر شدهاند؟ آيا مردم ما میدانند که چرا نمیخواهند به اصلاحطلبان رأی بدهند؟ هنوز که وضعيت انتخابات معلوم نيست ولی من واقعن معتقدم که اگر ميرحسين نبود که بتواند با توجه به سابقه قبليش در ذهن مردم جريانی ايجاد کند واقعن اصلاح طلبان همانند انتخابات سال 84 شکست میخوردند.
وقتی در سوم خرداد 76 پيروز شديم در حاليکه فقط برای 4 مليون رأی آمده بوديم تا نشان دهيم که ما هم در جامعه وزنی داريم سوار بر موج شديم و همه مردم را اصلاحطلب فرض کرديم انگار که نمیدانستيم تيراژ ماهنامههای کيان, پيام امروز و اطلاعات سياسی اقتصادی چندتاست و چند نفر از قبل اسم جامعه مدنی را شنيدهاند. انتشار روزنامهها را شروع کرديم در حاليکه هيچوقت به فکر کارهای عميقتر و کم هزينهتر نيافتاديم. گروهی که بعد از دوم خرداد سر کار آمدند, 8 سال دوران هاشمی را در کتابخانهها و دانشگاهها مشغول تحصيل علوم سياسی و جامعهشناسی و ... بودند. هيچوقت به خود نگفتيد که شما در آن 8 سال چه خوانده بوديد که به فکر اصلاحات افتاديد؟ يا پست هايي که يکی يکی خالی میشد به شما اجازه ندادند که فکر کنيد؟ مگر شما روزنامههای زنجيرهای میخوانديد؟
امروز احمدینژاد عليرغم ميل باطنی ما و شما رأی دارد. خيلی از افرادی که به خاتمی رأی دادند الان رأيشان احمدینژاد است. اگر باور نمیکنيم يعنی جامعه ايران را خوب نشناختهايم. کاش يک مرکز نظرسنجی قويي بود و اين آمار را بيرون میآورد و تحليل میکرد.
ولی واقعن از آنروز تا الان چقدر برای مردممان در روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ برنامهريزی کردهايم؟ میتوانم بگويم تقريبن هيچ. مردم ما کتاب کم میخوانند و تاريخ را اصلن نمیخوانند. مردم ما بايد ياد بگيرند کتاب بخوانند. تاريخ خودشان را بخوانند و بدانند که در اين 150 سال پر آشوب چه برسرشان آمدهاست؟ اصلاحطلبان به جای کار ريشهای و آگاهی بخشيدن پايدار, با روزنامههای رنگارنگ وارد شدند و به جای اينکه با زبان مردم با مردم صحبت کنند خواستند زبان خودشان را به مردم ياد بدهند. آنان منظورشان از آزادی چيز ديگری بود ولی وقتی مردم ما اسم آزادی را می شنيدند بیوقفه روسری و لنگ پاچه بالا رفته دخترانشان در ذهنشان میآمد.
اصلاحطلبان به جای آگاهی بخشيدن به مردم میخواستند به آنان که در حکومت بودند بفهمانند که ما هم در اين کشور سهمی داريم. مهاجرانی حرف به جايي زد آنجا که گفت فرهنگ عرصه حرکات پارتيزانی نيست ولی يا گوش شنوا نبود يا بود ولی ترجيح داد که نشنود.
من شخصن اينها را به گردن تجربه کم میگذارم و اميدوارم اگر اين بار اصلاحطلبان رأی آوردند بيش از پيش به آگاهی مردم بيانديشند. اگر هم رأی نياوردند باز به گوشهای نخزند و فقط سالی يکبار همايش بگيرند که چهارسال بعد باز هم بايد دنبال کسی باشند که موج ايجاد کند.