۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

کنسرت استاد شجريان

کنسرت استاد شجريان در سالن باربيکن شهر لندن.

هميشه روزهای آخر هفته کنسرت يا تئاتر يا موزه را با ماشين ميريم که آخر شب موقع برگشتن نخوايم توی سرمای لندن منتظر اتوبوس باشيم. هر وقت هم در طول هفته جايي ميرم کتابی بر‌می‌دارم که توی اتوبوس و مترو سرم گرم باشد. اين بار اما, آنقدر استرس داشتم که ترجيح دادم هيچ کتابی را با خودم بر ندارم چون می‌دونستم موقع رفتن که حال خوندنش را ندارم و موقع برگشتن هم بهتره سرخوشيم از صدای آواز استاد را خراب نکنم.

هميشه کنسرت‌های ايرانی‌ها چه سنتی و چه پاپ توی سالن‌های درجه چند برگزار می‌شد ولی وقتی رسيدم توی سالن و بزرگی و کيفيت سالن را ديدم از اينکه استاد آواز ايران در انتخاب مکان خوب, دقت داشته حسابی حال کردم. کنسرت استاد برعکس همه کنسرت‌های ديگه سر موقع برگزار شد. تا همين‌جاش خيلی خوب بود.

استاد اومد توی سالن و سالن با صدای مردم منفجر شد و من هم از اينکه برای اولين بار شجريان را از نزديک ديدم حسابی ذوق زده شدم.

استاد با يک گروه هجده نفره که هشت نفرش سازهای ساخت استاد شجريان را با خودشون آورده بودند وارد سالن شد.

تندر، شهنواز، ساغر، صراحی آلتو، صراحی سوپرانو، کرشمه، صبو، شهبنگ سازهايي‌اند که شجريان خودش طراحی کرده و الان هم توی گروهش از آنها استفاده می‌کند. سال‌‌های سال بود که هيچ ساز سازی, ساز جديدی نساخته بود. شجريان اما اين کار را کرد تا سازنده‌های سنتی‌کار ما کمی به خودشون بيايند. به نظر من بزرگترين کار شجريان همين شروع ساختن سازهای جديد است. شجريان به آواز تسلط کامل دارد, سنتورنواز ماهری هم است و چند سال پيش هم برای آموختن ساخت سنتور مدت‌ها پيش يکی از معتبرترين اساتيد اين کار می‌رفته است. او به خوبی ضعف‌های سازهای ايرانی را می‌داند و برای اينکه سازهای ايرانی بتوانند دامنه وسيع‌تری از آواهای موسيقی را پوشش بدهند شروع به اين کار کرد.

شايد اگر استاد اين کار را شروع نمی‌کرد ديگر هيچکس نه جرأت دست زدن به اين کار را داشت و نه روزگار ما حال و حوصله‌ای برای کسی باقی می‌گذاشت که دست به اين کار بزند. به هر حال اميدوارم روزی بقيه اساتيد موسيقی هم شروع به استفاده از اين سازها کنند.

بخش اول کنسرت رندان مست بود که توی دستگاه همايون اجرا شد. من توی اين قسمت زنگ شتر و تصنيف رندان مست را بيشتر از بقيه قسمت‌ها دوست داشتم.

من شيفته آوازهای شجريان هستم. و می‌دانستم که تک نوازی که برای آواز شجريان می‌زند بايد خيلی توی کارش استاد باشد, حسين عليزاده هم چندسال پيش جايي گفته بود وقتی شجريان توی اوج آواز است, گوشه ها را سريع عوض می‌کند و تک‌نوازش بايد خيلی ماهر باشد و به کار خودش مسلط که بتواند او را همراهی کند.

راستش فکر کردم که شجريان که شايد برای اولين بار است در موسيقی سنتي ايران يک گروه هجده نفره را تشکيل داده تا همراهيش کنند چه جسارتی دارد که با اين همه جوان به روی صحنه می‌آيد. او که به راحتی‌ می‌تواند بهترين نوازنده‌ها را کنار خود داشته باشد سازهايش را به دست جوان‌‌ترها می‌دهد.

بخش دوم کنسرت اما آوازهايش عالی بود. آوازی که استاد با نی شاهو عندليبی و بعد با سه تار مژگان خواند حسابی ياد آوازهای نوا و بيداد و دستان را زنده کرد.

اما به نظر من اوج کار شجريان وقتی بود که آواز را به مژگان سپرد و او هم به جای سه تار, آواز خواند. صدايي پر سوز که گلايه می‌کرد از سال‌ها سکوت. شجريان اين تابو را هم شکاند تا ثابت کند الف قد هزاره ماست.

کنسرت تمام شد. استاد آمد و با گروهش ايستاد. مسؤولان سالن به هر نفر يک شاخه گل رز تقديم کردند. گروه يکی يکی آمدند و شاخه‌های گل‌شان را به استاد آواز ايران تقديم کردند. سالن از صدای جمعيت داشت به آسمان می‌رفت. استاد هم شاخه ها را بين جمعيت تقسيم کرد.

مردم آنقدر تشويق کردند که استاد با گروهش برگشتند و سر جای خودشان نشستند. هر نفر از گوشه‌ای از سالن چيزی تقاضا می‌کرد: مرغ سحر, همراه شو عزيز, و استاد همراه شو عزيز را خواند و تمام جمعيت با او همراه شدند.

شجريان بلند شد و بعد از ابراز احساسات برای مردم از سالن بيرون رفت ولی مردم دوست نداشتند به اين زودی با استاد خداحافظی کنند. پس ماندند و آنقدر به تشويق خودشان ادامه دادند که استاد برگشت و وقتی بيشتر جمعيت با هم مرغ سحر را خواندند در گوش مجيد درخشانی گفت مرغ سحر. نشستند و مرغ سحر آنقدر زيبا ندای آزادی نوع بشر را سر داد که هر کس صدايش را می‌شنيد با او هم آواز شد.

شبی به ياد ماندنی هم تمام شد و من منتظرم که کی و کجا می‌توانم کنسرت استاد را بروم که اين بار جز به صف اول به جايي ديگر بسنده نخواهم کرد.

در ماهی می‌ميريم

سعيد ايميل زد. عنوان ايميل بود خبر. سريع حدس زدم کتابش چاپ شده است. لينک را باز کردم. مصاحبه خبرگزاری کتاب ايران بود با سعيد شريفی.

مصاحبه را خواندم ولی آنقدر ذوق زده بودم که خيلی هم متوجه نشدم سعيد چه گفته‌است.

سعيد حدود ده سال پيش که دانشجوی رشته مهندسی دانشگاه تهران بود درسش را شايد نيمه کاره رها کرد و رفت خدمت سربازی. بعدش هم دوباره توی کنکور هنر شرکت کرد و در رشته گرافيک ديجيتالی پذيرفته شد.

قبلن هم اين پسر يک بار اين کار را با دبيرستان نمونه شبانه روزی کرده بود. محيط بی روح و خشک مدرسه را رها کرد و به همان "درواهی" خودشان رفت - همانجا که همينگوی يک بار آمده بود و با بابای سعيد به باغشان رفته بودند- و همانجا ديپلم رياضيش را گرفت.

سعيد از همان دبيرستان آنقدر به داستان علاقه داشت که وقتی شب‌ها برای طرح مطالعاتی بچه‌ها را وادار به درس خواندن می‌کردند او بی‌خيال همه جا داستان‌هايش را می‌خواند.

توی دانشگاه هم به اين پوست کلفتی آنقدر ادامه داد که آخرش راهش را به دانشکده هنر کج کرد.

حالا اما سعيد با پشتکارش اولين مجموعه داستان‌هايش را چاپ کرده‌است. سعيد راه خودش را خوب پيدا کرد و آنقدر از خيلی چيزها گذشت تا به آنچه می‌خواست رسيد.

وقتی سربازيش تمام شده بود و بعد از کنکورش, گفت هم برای اينکه برای سال بعد که می‌رود دانشگاه پولی توی دستش باشد و هم برای اينکه خانواده خيلی برای بيکار بودن بهش گير ندهند دوست دارد توی عسلويه کاری پيدا کند. آمد عسلويه. قرار شد چند روزی بماند تا برايش جايي پيدا کنيم. روز اول هم با ما آمد پالايشگاه و قرار شد برود و توی آزمايشگاه چيزهايي ياد بگيرد برای مصاحبه‌اش.

شب که آمديم اتاق:

- مجيد شما هر روز صبح ساعت پنج می‌رويد؟

- گفتم: آره

- هميشه شب ساعت هفت برمی‌گرديد؟

- آره

- پس تو کی وقت می‌کنی کتاب بخونی؟

يادم نمی‌آيد خيلی جواب اميدوارانه‌ای بهش داده باشم. فردا صبح ساعت پنج که صدايش زدم که بيايد پالايشگاه, راه برگشتن به خونه را ازم پرسيد. رفت که رفت.

من چاپ اولين کتابش را که قرار است امسال توی نمايشگاه کتاب ارائه شود به او تبريک می‌گويم و اميدوارم مجموعه‌های بعديش هم به زودی چاپ شوند.

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

شجريان

به هر الفی الف قدی برآيو

الف قدم که در الف آمدستم

سال هفتاد و پنج يا شش بود و من قسمتی از "نوا"ی استاد شجريان را جايي شنيده بودم. به قولن خيلی من را گرفته بود. رفتم نوارخانه دانشگاه گرفتمش ولی وقتی آوردم اتاق و گوش کردم اونی نبود که من شنيده‌بودم. کيفيتش هم خيلی پايين بود فردايش هم رفتم و نوا را گرفتم و مسؤول نوارخانه گفت اين نوا مرکب‌خوانی است ولی باز هم نبود. نوار را روز بعد پس دادم و هر چه گشتم "نوا"يي که می‌خواستم نيافتم. پسين مثل هميشه سوار اتوبوس دانشگاه شدم. از خيابان شانزده آذر راه افتاد, پيچيد توی خيابان انقلاب. يک نگاهی به راسته کتابفروشی‌ها کردم. توی جيبم هم نگاه کردم. ششصد تومان داشتم. حساب بانکم هم خالی بود. نوارهای استاد هم پانصد و پنجاه تومان بودند. موعد فرستادن پول هم نبود. اتوبوس پيچيد توی خيابان قدس. من ته اتوبوس بودم. آمدم جلو و به راننده گفتم بايستد تا من پياده بشم. پياده شدم رفتم اونطرف خيابان انقلاب. وارد اولين کتاب فروشی که نوار هم داشت شدم.

- نوار نوا داريد؟

- آره.

- قيمتش چند است؟

- پانصد و پنجاه

نوار و پنجاه تومانی اضافه را گرفتم و اومدم خيابان شانزده آذر, سوار اتوبوس کوی شدم و اومدم اتاق. نوار را گذاشتم توی ضبط صوت چند تکه اتاق. استاد خواند. هر دو طرف نوار را تا آخر گوش کردم. آخر سر خوشحال از اينکه نوا را گرفته‌ام.

هميشه شجريان برای من صدای خاصی بوده. برای همه حالت‌های روحی من شجريان خوانده‌است. دستان, بيداد, در خيال, بت چين, نوا و همه آنچه که بيرون داده.

دوستانم هميشه اصرار داشتند که من کارهای ديگر را هم گوش کنم. خيلی گوش کرده ام. ولی به دلم نچسبيده است. من از تکنيک در موسيقی چيزی نمی‌دانم ولی برايم مهم است که صدا چه آواز و چه تصنيفش به دل بنشيند. کارهای شجريان به دل من هميشه می‌نشيند. ولی هر کاری کردم نتوانستم از کارهای ديگران آن لذت را ببرم.

الان هم سی دی استاد تنها سی دی توی ماشين من است. هر روز که سر کار می‌روم يا اخبار بی‌بی‌سی و برنامه‌های بی‌بی‌سی گوش می‌کنم يا صدای استاد را. هنوز هم برايش جايگزينی پيدا نکرده‌ام.

ولی خب. من تا الان نتوانسته‌ام به کنسرت استاد بروم. اين را می‌خواستم برای يکی از دوستانم اينجا توضيح بدهم ولی نمی‌شد. آخر چطور امکان دارد کسی سمبل موسيقی کشوری باشد و تو هم عاشق کارهايش باشی و تقريبن هر روز هم گوش کنی ولی تا الان کنسرتش را نرفته باشی. متأسفانه استاد آنقدر مجال اجرا توی ايران را نداشت و هر وقت هم کنسرت داشت من عسلويه بودم.

اما حالا. اگر بگويم بهترين خبری که در سال جديد گرفته‌ام خبر اجرای استاد در لندن است اصلن دروغ نگفته‌ام. فردا می‌روم کنسرت استاد تا صدای دلنواز شجريان را اين بار نه از ضبط صوت اتاق يا ماشين که مستقيم بشنوم. اين برای من بهترين کنسرت خواهد بود. من می‌دانم. خيلی منتظرش بوده‌ام و نشده است. اميدوارم که فردا بشود گرچه هنوز هم باورم نمی‌شود. مرتب سايت دل‌آواز را نگاه می‌کنم که مبادا اجرا لغو شده باشد ولی تا الان که خبری نيست.

فردا می‌روم تا صدايی را که تقريبن پانزده سال است همدم من بوده‌است از نزديک بشنوم.

تقريبن همه دوستان من می‌‌دانند که من چقدر اين صدا را دوست دارم. سال‌ها پيش اين شعر باباطاهر را برای دوستی خواندم و گفتم مصداق اين شعر برای من شجريان است.

در هر هزار سالی يک راست قامت برمي‌آيد, و شجريان راست قامتی است که در اين هزار سال آمده‌است.

شجريان برای من هميشه مصداق اين بيت باباطاهر بوده‌است.