فيلم تجمع حاميان موسوی در ورزشگاه دوازده هزار نفری, دست زدنهايشان و هورا کشيدنهايشان من را به دوم خرداد 1377 برد. اولين سالگرد حماسه دوم خرداد با سخنرانی رييس جمهور محبوب در جايگاه نماز جمعه دانشگاه تهران. همان روز و همين روز آنقدر دست زديم و زديد که دست هايمان خسته شدند. همه اش شور بود. فردای آن روز وقتی در قم برای دست زدن ما و بر باد رفتن اسلام کفن پوشيدند ما شور و هيجانمان را شب با خواندن طنزهای سيد عزيز در ستون طنز روزنامههای قشنگ و دوست داشتنيمان فروخورديم. روزنامه هايمان يکی يکی بسته شدند و طنزهای سيد ديگر آنچنان هم طنز نبود ولی ما باز هم میخنديديم چرا که در اوج ناراحتی بيشتر خندهات میگيرد. بالاخره وزيرهايي که روزی دهنمان در دفاع از عملکردشان کف مینشست را زدند و دست های ما که از دست زدن خسته شده بود توان گرفتن دست آنان را هم نداشت.
من وقتی فيلم حاميان موسوی را ديدم, آنروز جلو چشمم مجسم شد. جوانانی پرشور که وقتی سکوت هم میکنند مانند نت های سکوت در موسيقی دارند برای هورای بعدی آماده میشوند. ولی آيا فردای انتخابات هم اين دستها و هوراها هست؟
من از زمانی که خاتمی کنار کشيد و ميرحسين آمد شيخ اصلاحات را به عنوان گزينه اول رأيم انتخاب کرده بودم گرچه از همان ابتدا صحبت های ميرحسين را هم دنبال میکردم. از طرفی مانند ابطحی آمدن موسوی در آن شرايط برايم توجيهی نداشت و از طرف ديگر جمع کرباسچی, عبدی, مهاجرانی و کروبی جمع قويي است که میتوان اين انتطار را ازشان داشت که اراده تغيير داشته باشند.
محسن مخملباف اما مطلب خوبی نوشت آنجا که ضعف بزرگ جامعه ما را عدم مطالعه خصوصن تاريخ دانست. ما برگشتن به نقطه صفر را بارها در تاريخمان تکرار کردهايم چون يا نمیدانستهايم که روزی برادران بزرگتر ما هم اينجا بودهاند و يا ما خود را خيلی برتر از آنها و اراده خود را برای تغيير خيلی بالاتر از آنها میپنداشتهايم (به نظر من داستان از اينکه بگوييم پدران ما گذشته, از بس که اين تاريخ زودتر از آنچه که انتظارش را داريم تکرار میشود و به يک نسل هم نمیکشد).
اما ديروز ديدم که فيلم موسوی چيز ديگری است. موسوی انگار که خوب تاريخ را خوانده است و برعکس آنچه که از او انتقاد میکنند, در اين بيست سال نه تنها در خانه نخوابيده بوده که همه چيز را دنبال کرده است. او ميداند که شور و هيجان جوانان امروز, فردا اگر پشتيبانی نداشته باشد مانند کف روی آب راحت با موجی فرو مینشيند. موسوی شايد خيالش از بابت شور و هيجان جوانان راحت است و حالا میخواهد از همين الان برای فردای انتخابات برنامهريزی کند. برنامهای که ما و ديگر ياران خاتمی 12 سال پيش نداشتيم. او کاملن معلوم است که قواعد بازی با رقيب قوی خود را خوب میداند. هم بيشتر از کروبی و هم بيشتر از خاتمی.
موسوی در فيلمش نشان داد که او به اصولی که اصولگرايان میگويند آشناتر است. شعارهای موسوی شايد شروع شکستن مرزی است که عده ای برای اولين بار 10 سال پيش با اصولگرا ناميدن خود کشيدند تا بتوانند جريان مقابل را با اتهام بر حرکت در خلاف جهت اصول از صحنه به در کنند همانطور که به راحتی هم اين کار را کردند در حاليکه هنوز تعريفی درست و متناسب با بافت فرهنگی و سياسی جامعه ايران مبنی بر اصولگرايي ارائه ندادهاند. موسوی اما هم اصول را خوب میداند و هم روزگاری نه چندان دور با اين گروه کار کردهاست.
بيانيه جمعی از فرماندهان سپاه در دفاع از او هم از همين منظر قابل تفسير است. اولن من از ناراحتی عدهای از وبلاگنويسان که خود را حامی ميرحسين مینامند از اين بيانيه متعجبم. مگر سپاهيان جزئی از همين مردم نيستند؟ مگر افرادی که رسته کاريشان به ما نمیخورد ولی عقايد کانديدای ما را قبول دارند حق دفاع از او را ندارند؟ آنان هم میتوانستند بگويند چون جمعی از وبلاگنويسان معلوم الحال از ميرحسين حمايت کرده اند پس ما با آنها يک کاسه نخواهيم شد.
اتفاقن با چنين حمايتی خيال آدم راحت میشود که از صحنه به در کردن موسوی و يارانش به راحتی قبل نيست و ميرحسين خيلی بهتر از اصولگرايان اصول را میداند. او در فيلمش نه تنها نشان داد که اصول را می داند بلکه با عيادت از شاعری در بستر بيماری در ابتدا و انتهای فيلم نشان داد که بيش از همه دغدغه فرهنگ دارد. مجيدی هم که بعد از آن اظهار نظرهايش مدتی بود رويش حساسيت داشتم و برای من ديگر مجيدی, معادل کارگردان بچه های آسمان نبود ديروز اما در فيلم ميرحسين همان کارگردان نکته بين و ظريف پرداز را ديدم. خصوصن آنجا که شاعر به مانند فرهنگ زمين خورده ما فقط توانست انگشت دستش را تکان دهد.
من با ديدن فيلم انتخاب ايرانی ميرحسين (ارتباط با ايرانيان خارج از کشور) دانستم که او به تمام مشکلاتی که ذهن دانشجويان, اهالی فرهنگ و هنر, ايرانيان خارج از کشور را به خود مشغول داشته واقف است و در تمام موارد از شعارهای احساسی دادن پرهيز و در حد تواناييش صحبت میکند.
به هر حال ما بايد رأی بدهيم و خوشبختانه رأی ندادن ديگر ژست روشنفکری محسوب نمیشود و اين هم از برکات اين دولت است. پس برويم و رأی بدهيم در حاليکه هم فردا را ببينيم و هم ديروز را به خاطر داشته باشيم.
من وقتی فيلم حاميان موسوی را ديدم, آنروز جلو چشمم مجسم شد. جوانانی پرشور که وقتی سکوت هم میکنند مانند نت های سکوت در موسيقی دارند برای هورای بعدی آماده میشوند. ولی آيا فردای انتخابات هم اين دستها و هوراها هست؟
من از زمانی که خاتمی کنار کشيد و ميرحسين آمد شيخ اصلاحات را به عنوان گزينه اول رأيم انتخاب کرده بودم گرچه از همان ابتدا صحبت های ميرحسين را هم دنبال میکردم. از طرفی مانند ابطحی آمدن موسوی در آن شرايط برايم توجيهی نداشت و از طرف ديگر جمع کرباسچی, عبدی, مهاجرانی و کروبی جمع قويي است که میتوان اين انتطار را ازشان داشت که اراده تغيير داشته باشند.
محسن مخملباف اما مطلب خوبی نوشت آنجا که ضعف بزرگ جامعه ما را عدم مطالعه خصوصن تاريخ دانست. ما برگشتن به نقطه صفر را بارها در تاريخمان تکرار کردهايم چون يا نمیدانستهايم که روزی برادران بزرگتر ما هم اينجا بودهاند و يا ما خود را خيلی برتر از آنها و اراده خود را برای تغيير خيلی بالاتر از آنها میپنداشتهايم (به نظر من داستان از اينکه بگوييم پدران ما گذشته, از بس که اين تاريخ زودتر از آنچه که انتظارش را داريم تکرار میشود و به يک نسل هم نمیکشد).
اما ديروز ديدم که فيلم موسوی چيز ديگری است. موسوی انگار که خوب تاريخ را خوانده است و برعکس آنچه که از او انتقاد میکنند, در اين بيست سال نه تنها در خانه نخوابيده بوده که همه چيز را دنبال کرده است. او ميداند که شور و هيجان جوانان امروز, فردا اگر پشتيبانی نداشته باشد مانند کف روی آب راحت با موجی فرو مینشيند. موسوی شايد خيالش از بابت شور و هيجان جوانان راحت است و حالا میخواهد از همين الان برای فردای انتخابات برنامهريزی کند. برنامهای که ما و ديگر ياران خاتمی 12 سال پيش نداشتيم. او کاملن معلوم است که قواعد بازی با رقيب قوی خود را خوب میداند. هم بيشتر از کروبی و هم بيشتر از خاتمی.
موسوی در فيلمش نشان داد که او به اصولی که اصولگرايان میگويند آشناتر است. شعارهای موسوی شايد شروع شکستن مرزی است که عده ای برای اولين بار 10 سال پيش با اصولگرا ناميدن خود کشيدند تا بتوانند جريان مقابل را با اتهام بر حرکت در خلاف جهت اصول از صحنه به در کنند همانطور که به راحتی هم اين کار را کردند در حاليکه هنوز تعريفی درست و متناسب با بافت فرهنگی و سياسی جامعه ايران مبنی بر اصولگرايي ارائه ندادهاند. موسوی اما هم اصول را خوب میداند و هم روزگاری نه چندان دور با اين گروه کار کردهاست.
بيانيه جمعی از فرماندهان سپاه در دفاع از او هم از همين منظر قابل تفسير است. اولن من از ناراحتی عدهای از وبلاگنويسان که خود را حامی ميرحسين مینامند از اين بيانيه متعجبم. مگر سپاهيان جزئی از همين مردم نيستند؟ مگر افرادی که رسته کاريشان به ما نمیخورد ولی عقايد کانديدای ما را قبول دارند حق دفاع از او را ندارند؟ آنان هم میتوانستند بگويند چون جمعی از وبلاگنويسان معلوم الحال از ميرحسين حمايت کرده اند پس ما با آنها يک کاسه نخواهيم شد.
اتفاقن با چنين حمايتی خيال آدم راحت میشود که از صحنه به در کردن موسوی و يارانش به راحتی قبل نيست و ميرحسين خيلی بهتر از اصولگرايان اصول را میداند. او در فيلمش نه تنها نشان داد که اصول را می داند بلکه با عيادت از شاعری در بستر بيماری در ابتدا و انتهای فيلم نشان داد که بيش از همه دغدغه فرهنگ دارد. مجيدی هم که بعد از آن اظهار نظرهايش مدتی بود رويش حساسيت داشتم و برای من ديگر مجيدی, معادل کارگردان بچه های آسمان نبود ديروز اما در فيلم ميرحسين همان کارگردان نکته بين و ظريف پرداز را ديدم. خصوصن آنجا که شاعر به مانند فرهنگ زمين خورده ما فقط توانست انگشت دستش را تکان دهد.
من با ديدن فيلم انتخاب ايرانی ميرحسين (ارتباط با ايرانيان خارج از کشور) دانستم که او به تمام مشکلاتی که ذهن دانشجويان, اهالی فرهنگ و هنر, ايرانيان خارج از کشور را به خود مشغول داشته واقف است و در تمام موارد از شعارهای احساسی دادن پرهيز و در حد تواناييش صحبت میکند.
به هر حال ما بايد رأی بدهيم و خوشبختانه رأی ندادن ديگر ژست روشنفکری محسوب نمیشود و اين هم از برکات اين دولت است. پس برويم و رأی بدهيم در حاليکه هم فردا را ببينيم و هم ديروز را به خاطر داشته باشيم.