نوجوانی دوران داستانهای عاشقانه کوچه و بازاری است, "امشب اشکی میريزد" ولی من نمیدانم چرا همان نوجوانی هم از اين داستانها گريزان بودم. شايد شرمم میشد از خواندنشان.
کودکی داستان میخواندم. زياد هم میخواندم. پدرم برای تنها چيزی که خوب پول خرج میکرد کتاب بود و عينک من.
راهنمايي که رسيدم دوستانم داستانهای عاشقانه میخواندند (حالا اسم نويسندگانشان را فراموش کردهام) و من گلستان سعدی. خيلی دوست داشتم داستانهايش را بفهمم ولی خيلیها را نفهميده هم میخواندم.
سالهای دانشگاه هم بيشتر شعر بود و کتابهای شريعتی و سروش بود و هرچه نشريه در ايران چاپ میشد از کيان تا ايران امروز و اطلاعات سياسی اقتصادی تا گلآقا.
ولی هميشه از آنچه فراری بودم داستان بود که برای من داستان به معنای همان داستانهای ف-رحيمی بود و ر-اعتمادی (اسمشان يادم آمد) و من باز هم چندشم میآمد از خواندنشان.
اما وقتی ابن مشغله از نمیدانم کجا به دستم رسيد و خواندم و فهميدم که اين داستان است و چيزی هست به نام ادبيات داستانی که فرسنگها فاصله دارد با امشب اشکی میريزد فهميدم که تنها ادبيات و داستان است که میتواند مرا سيراب کند.
ابوالمشاغل را خواندم, بار ديگر شهری که دوست میداشتم, رونوشت بدون اصل, فردا شکل امروز نيست و يک عاشقانه آرام.
اولين بار نادر ابراهيمی را در نمايشگاه کتاب ديدم. قرار بود به غرفه ناشرش بيايد. آنقدر ماندم تا آمد. چند کتابی را که خريده بودم برايم امضا کرد و چند خطی هم نوشت.
وقتی فهميدم سرايش در کوچه هفدهم خيابان اميرآباد است خيلی خوشحال شدم. دو سه باری فکر کنم با سعيد پيشش رفتم. خيلی سرزنده بود و سرحال. وقتی شنيد که بوشهری هستم از "بر جادههای آبی سرخ" گفت و ميرمهنای بندرريگی.
هميشه هر وقت میخواستم کسی را در تور داستان بياندازم با يک عاشقانه آرام يا بار ديگر شهری که دوست میداشتم صيدم را میگرفتم و چه طعمه خوبی بودند اين داستانها.
حالا من داستانخوان شدهبودم و گهگاهی که تهران میآمدم به جلسات کولیهای منيرو میرفتم, کتابهای گلشيری و شاگردانش را میخواندم. ديگر احساس میکردم داستانهای ابراهيمی برايم کافی است. من بايد داستانهای سنگين تر بخوانم ولی باز هم اگر میخواستم دوستی را از شر داستانهای کوچه بازاری برهانم و ادبيات داستانی را به او معرفی کنم حتمن يک عاشقانه آرام را به او میدادم.
راستش من کم تهران رفتهام و خيلی کم در فضای هنرمندان و ادبيات اين شهر بودهام تا بتوانم قضاوتی کنم, ولی تا آنجا که من میديدم هيچ وقت سخنی از اين اولين نويسنده من نبود. هيچ وقت کسی به داستانهای او آدرس نمیداد.
يادم میآيد روزی در جايي گفتم که نادر ابراهيمی هم داستانهای خوبی برای خواندن دارد و بدون تأمل جواب گرفتم, او که زياد مَلََّق زده است (يعنی که به هر گروهی روی خوش نشان داده است).
من واقعن هيچ وقت خط مشی فکری و سياسی نادر ابراهيمی را دنبال نکردهام و نمیدانم با چه گروه هايي بوده و چقدر تغيير جهت داده است و گرچه ثابت قدم بودن را امری پسنديده میدانم ولی به نظر من هر انسانی میتواند راه های مختلفی را امتحان کند و در نهايت خودش تصميم بگيرد.
ما از يک داستاننويس انتظار داريم که هميشه داستاننويس بماند و نادر ابراهيمی هم برای بيش از نيم قرن داستاننويس ماند. ما از يک داستاننويس انتظار داريم که به دغدغههای انسان روزگار خود حساس باشد و آنان را در قالب داستان و به شيوه خود برای ما بپروراند که حتمن نادر ابراهيمی اين کار را کرد.
نادر ابراهيمی در زمينه ادبيات کودک و نوجوان, جايي که هياهو و سروصدايش خيلی کمتر از فضای بزرگسالان است برای اين آب و خاک کسب افتخار کرد.
پس نادر ابراهيمی نه تنها يک داستاننويس است که جزء مهمی از جامعه داستاننويسان ايران است.
نادر ابراهيمی از اين دنيا کوچ کرد ولی برای ما و فرزندان ما کتابهايي باقی گذاشت که ما اگر بخواهيم بیطرفانه از داستانهای خوب فارسی فهرستی بنويسيم حتمن جايي برای کتابهاي او خواهيم گذاشت.
ولی من وقتی جايي شنيدم که نادر ابراهيمی از دنيا رفته است برای اينکه مطمئن شوم سری به سايتهای ادبی زدم. در خوابگرد که خبری نبود. به سايت منيرو هم رفتم و نديدم برای شراگيم چيزی از اين موضوع نوشته باشد.
بالاخره متوجه شدم که خبر از دست رفتن نادر ابراهيمی مثل اينکه چندان هم برای جامعه ادبی ما خبر مهمی نبودهاست. به اطلاعات خودم شک کردم که نکند نادر ابراهيمی آنقدرها هم در حوزه ادبيات کار نکردهاست تا اينکه ديدم حسين نوروزی مطلب کاملی نوشته است و آشکار بود که هنوز خيلی از نويسندگان ما تا انتشار اين همه کتاب خوب و خواندنی راه درازی در پيش دارند. علاوه بر اين آنچه که ما امروز بسيار در حسرت آن میسوزيم و در مصاحبههای چند سال اخير نويسندگانمان هم خودنمايي میکند, گرفتن جايزه بينالمللی است تا از اين راه کمکم ادبياتمان را به دنيا معرفی کنيم که باز هم ديدم نادر ابراهيمی کم برای ما جايزه نگرفتهاست.
معما باز برايم پيچيده شد و هنوز هم جوابش را نيافتهام که آيا نادر ابراهيمی نويسندهای ايرانی بود؟ و ما که اينقدر از تنگ نظری مخالفانمان داد بر آسمان داريم اگر مميزی خبر و کتاب به دست ما بود با ديگران چه میکرديم؟
کودکی داستان میخواندم. زياد هم میخواندم. پدرم برای تنها چيزی که خوب پول خرج میکرد کتاب بود و عينک من.
راهنمايي که رسيدم دوستانم داستانهای عاشقانه میخواندند (حالا اسم نويسندگانشان را فراموش کردهام) و من گلستان سعدی. خيلی دوست داشتم داستانهايش را بفهمم ولی خيلیها را نفهميده هم میخواندم.
سالهای دانشگاه هم بيشتر شعر بود و کتابهای شريعتی و سروش بود و هرچه نشريه در ايران چاپ میشد از کيان تا ايران امروز و اطلاعات سياسی اقتصادی تا گلآقا.
ولی هميشه از آنچه فراری بودم داستان بود که برای من داستان به معنای همان داستانهای ف-رحيمی بود و ر-اعتمادی (اسمشان يادم آمد) و من باز هم چندشم میآمد از خواندنشان.
اما وقتی ابن مشغله از نمیدانم کجا به دستم رسيد و خواندم و فهميدم که اين داستان است و چيزی هست به نام ادبيات داستانی که فرسنگها فاصله دارد با امشب اشکی میريزد فهميدم که تنها ادبيات و داستان است که میتواند مرا سيراب کند.
ابوالمشاغل را خواندم, بار ديگر شهری که دوست میداشتم, رونوشت بدون اصل, فردا شکل امروز نيست و يک عاشقانه آرام.
اولين بار نادر ابراهيمی را در نمايشگاه کتاب ديدم. قرار بود به غرفه ناشرش بيايد. آنقدر ماندم تا آمد. چند کتابی را که خريده بودم برايم امضا کرد و چند خطی هم نوشت.
وقتی فهميدم سرايش در کوچه هفدهم خيابان اميرآباد است خيلی خوشحال شدم. دو سه باری فکر کنم با سعيد پيشش رفتم. خيلی سرزنده بود و سرحال. وقتی شنيد که بوشهری هستم از "بر جادههای آبی سرخ" گفت و ميرمهنای بندرريگی.
هميشه هر وقت میخواستم کسی را در تور داستان بياندازم با يک عاشقانه آرام يا بار ديگر شهری که دوست میداشتم صيدم را میگرفتم و چه طعمه خوبی بودند اين داستانها.
حالا من داستانخوان شدهبودم و گهگاهی که تهران میآمدم به جلسات کولیهای منيرو میرفتم, کتابهای گلشيری و شاگردانش را میخواندم. ديگر احساس میکردم داستانهای ابراهيمی برايم کافی است. من بايد داستانهای سنگين تر بخوانم ولی باز هم اگر میخواستم دوستی را از شر داستانهای کوچه بازاری برهانم و ادبيات داستانی را به او معرفی کنم حتمن يک عاشقانه آرام را به او میدادم.
راستش من کم تهران رفتهام و خيلی کم در فضای هنرمندان و ادبيات اين شهر بودهام تا بتوانم قضاوتی کنم, ولی تا آنجا که من میديدم هيچ وقت سخنی از اين اولين نويسنده من نبود. هيچ وقت کسی به داستانهای او آدرس نمیداد.
يادم میآيد روزی در جايي گفتم که نادر ابراهيمی هم داستانهای خوبی برای خواندن دارد و بدون تأمل جواب گرفتم, او که زياد مَلََّق زده است (يعنی که به هر گروهی روی خوش نشان داده است).
من واقعن هيچ وقت خط مشی فکری و سياسی نادر ابراهيمی را دنبال نکردهام و نمیدانم با چه گروه هايي بوده و چقدر تغيير جهت داده است و گرچه ثابت قدم بودن را امری پسنديده میدانم ولی به نظر من هر انسانی میتواند راه های مختلفی را امتحان کند و در نهايت خودش تصميم بگيرد.
ما از يک داستاننويس انتظار داريم که هميشه داستاننويس بماند و نادر ابراهيمی هم برای بيش از نيم قرن داستاننويس ماند. ما از يک داستاننويس انتظار داريم که به دغدغههای انسان روزگار خود حساس باشد و آنان را در قالب داستان و به شيوه خود برای ما بپروراند که حتمن نادر ابراهيمی اين کار را کرد.
نادر ابراهيمی در زمينه ادبيات کودک و نوجوان, جايي که هياهو و سروصدايش خيلی کمتر از فضای بزرگسالان است برای اين آب و خاک کسب افتخار کرد.
پس نادر ابراهيمی نه تنها يک داستاننويس است که جزء مهمی از جامعه داستاننويسان ايران است.
نادر ابراهيمی از اين دنيا کوچ کرد ولی برای ما و فرزندان ما کتابهايي باقی گذاشت که ما اگر بخواهيم بیطرفانه از داستانهای خوب فارسی فهرستی بنويسيم حتمن جايي برای کتابهاي او خواهيم گذاشت.
ولی من وقتی جايي شنيدم که نادر ابراهيمی از دنيا رفته است برای اينکه مطمئن شوم سری به سايتهای ادبی زدم. در خوابگرد که خبری نبود. به سايت منيرو هم رفتم و نديدم برای شراگيم چيزی از اين موضوع نوشته باشد.
بالاخره متوجه شدم که خبر از دست رفتن نادر ابراهيمی مثل اينکه چندان هم برای جامعه ادبی ما خبر مهمی نبودهاست. به اطلاعات خودم شک کردم که نکند نادر ابراهيمی آنقدرها هم در حوزه ادبيات کار نکردهاست تا اينکه ديدم حسين نوروزی مطلب کاملی نوشته است و آشکار بود که هنوز خيلی از نويسندگان ما تا انتشار اين همه کتاب خوب و خواندنی راه درازی در پيش دارند. علاوه بر اين آنچه که ما امروز بسيار در حسرت آن میسوزيم و در مصاحبههای چند سال اخير نويسندگانمان هم خودنمايي میکند, گرفتن جايزه بينالمللی است تا از اين راه کمکم ادبياتمان را به دنيا معرفی کنيم که باز هم ديدم نادر ابراهيمی کم برای ما جايزه نگرفتهاست.
معما باز برايم پيچيده شد و هنوز هم جوابش را نيافتهام که آيا نادر ابراهيمی نويسندهای ايرانی بود؟ و ما که اينقدر از تنگ نظری مخالفانمان داد بر آسمان داريم اگر مميزی خبر و کتاب به دست ما بود با ديگران چه میکرديم؟
يادداشتی تند و به خط انگليسی (سرِ کار فونت فارسی ندارم) در بخش نظرات يکی از پست های خوابگرد گذاشتم. به خانه که آمدم آرام تر شده بودم. بيشتر گشتم و چند مطلب از ناتور, صفحه سيزده و هنوز ديدم. همه را خواندم و ديدم چقدر نخستين نويسنده من کار برای آدرس دادن دارد اگر ما چشم باز کنيم.
۲ نظر:
سلام مجيد!
من دارم كامنت گذاري چك مي كنم!
سلام مجدد
من نمي توانستم كامنت بذارم فكر مي كردم مشكل از بلاگره ولي ظاهرا كامپيوتر من مشكل داشت.
در مورد فوتبال مي داني كه من تعطيلم در مورد مرحوم ابراهيمي هم خدا رحمتش كنه.
اميدوارم به زودي ببينمت.
ارسال یک نظر