۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

سه سال گذشت

امروز به آمدنم فکر می‌کردم. چرا به خارج از کشور آمده‌ام؟ من در عسلويه کار می‌کردم و نوع کارم را هم دوست داشتم. کنار خانواده بودم و هر وقت که می‌خواستم می‌توانستم به ديدنشان بروم. موقعيت کاري خوبی هم داشتم و می‌دانستم که اگر بخواهم راحت می‌توانم پيشرفت کنم. ولی باز هم به ماندن علاقه‌ای نداشتم و در نهايت هم از آنجا بيرون آمدم.

آنجا يک مشکل اساسی داشت. کار و زندگی با هم يکی شده بود و جدا کردنشان هم دست خودت نبود. من که نتوانستم مجموعه را قانع کنم که ما کار می‌کنيم تا بتوانيم بهتر زندگی کنيم.

مدتی رييس قسمتی از پالايشگاه بودم. هر روز از صبح تا شب روزی بيش از ده ساعت کار می‌کردم و باز هم مدير پالايشگاه از اينکه من کمتر از بقيه می‌مانم گلايه ميکرد و راضی نبود. البته ماندن‌های من هميشه با انتقاد همراه بود و هميشه از اينکه مجبور بودم بعد از ساعت اداری و حتا روزهای پنج‌شنبه يا جمعه را سر کار حاضر شوم از مديريت مجموعه انتقاد‌‌ ميکردم.

من هميشه برای خودم فعاليت‌های جانبی مثل عکاسی يا خواندن داستان و شعر داشتم و می‌ديدم با کار در پارس جنوبی نه تنها خانواده که اين کارهايم هم تعطيل می‌شود تصميم به ترک آنجا گرفتم. ابتدا هدفم تهران بود ولی با کمی پرس و جو ديدم تهران و عسلويه فرق چندانی ندارند و کار در ايران هميشه بر روی زندگی سايه سنگين می‌اندازد. هميشه استرس و فشار کار را روی زندگی خود احساس می‌کنی. من تا زمانی که عسلويه بودم هيچ وقت اجازه نداشتم حتا در زمان استراحتم از دسترس خارج شوم. يادم می‌آيد صبح‌های جمعه‌ای که احيانن خانه می‌ماندم با زنگ تلفن قبل از ساعت هشت صبح از خواب بلند ميشدم تا به مشکلی که در پالايشگاه بود رسيدگی کنم.

حالا سه سالی است که خارج از کشورم. اينجا آخر هفته دو روز است و من هيچ گاه به ياد ندارم که کسی من را مجبور کرده باشد که آخر هفته را سر کار باشم. عصر جمعه همه می‌گويند آخر هفته خوبی داشته باشيد. و آخر هفته آنقدر ذهنت دور از کار است که الان کمی فکر کردم تا يادم آمد فردا چه کاری دارم. ساعت کار روزانه هم هشت ساعت است و بعد از آن کسی منتظر اجازه رييس نمی‌ماند و شايد رييس خودش زودتر از بقيه محل کار را ترک می‌کند.

استرس در همه جای جامعه نمود دارد و اين استرس فقط ناشی از کار نيست. از اقتصاد هم هست. نرخ تورمی که حالا ديگر روزانه بالا می‌رود. مديرانی که پشت سر هم عوض می‌شوند و تو به عنوان کارمند پايه نمی‌دانی با چه کسی خود را وفق دهی.

متأسفانه خيلی‌ها به خاطر همين مسائل ساده از کشور بيرون می‌آيند و خيلی‌ها هم مثل من می‌آيند تا نفسی تازه کنند و دوباره برگردند. ولی هر وقت حرف از برگشتن می‌شود هيچکدام با اطمينان از برگشت سخن نمی‌گويند.

و ما همچنان

دوره می کنيم

شب را و روز را

هنوز را

هیچ نظری موجود نیست: