۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

کتاب و کتابخوانی در انگلستان


اينجا صبح زود يا عصر که از کار برمی گردی می بينی که توی قطار بيشتر مردم يا کتاب می خوانند يا روزنامه. سر کار هم ساعت ناهار بعد از اينکه ناهارشان را خوردند کتاب را باز می کنند و نيم ساعت کتاب می خوانند بعد کار را شروع می کنند. کتاب خواندن چيزی جدای از زندگی نيست که بگويند هر گاه وقت داشتيم کتاب هم می خوانيم بعد آخر شب ببينند کتابی نخوانده اند و وقت خواب هم رسيده است.
در شهری که ما زندگی می کنيم حدود نود هزار نفر جمعيت دارد. کتابخانه اين شهر بيش از صد و بيست هزار جلد کتاب دارد. عضويت در کتابخانه رايگان است و هر نفر می تواند در هر سری 9 کتاب را برای يک ماه بگيرد. بعد از آن هم می توان 3 بار تمديدشان کرد!
وقتی اوستا به دنيا آمد به کتابخانه رفتم تا بپرسم که آيا برای نوزادان هم برنامه ای دارند و اينکه از چه سنی می توان برايشان کتاب خواند, قسمتی از کتابخانه را به من نشان داد که مخصوص کودکان بود با کتاب هايی برای تمام سن ها, از تولد تا سه ماهگی و بالاتر. بعد هم کيفی به من داد که شامل چند کتاب و جزوه بود. اين کيف توسط يک مؤسسه که هدفش تشويق کودکان به کتاب خواندن بود آماده شده و در اختيار کتابخانه قرار گرفته بود. در اين کيف به عنوان هديه دو عدد کتاب رده سنی نوزادان بود و چند جزوه که کتاب ها و نويسندگان خوب رده های مختلف سنی کودکان را معرفی می کرد و جزوه راهنمايي هم برای پدر و مادرها که توضيح می داد فرزند نوزادشان چقدر کتاب خواندن را دوست دارد.
و در آخر هم گفت در اينجا هر هفته سه شنبه ها جلسات داستان خوانی و شعر خوانی برای نوزادان و کودکان تشکيل می شود و در جواب من که گفتم بچه ها که ممکن است گريه کنند و محيط آرام کتابخانه را ناآرام کنند جزوه درون کيفم را نشانم داد که نوشته بود "هرچقدر هم که سر و صدا کنيد کتابخانه با آغوش باز شما را می پذيرد" و ادامه داد که اين حق بچه هاست که به کتابخانه بيايند وخوب بچه سر و صدا هم می کند و اشکالی ندارد!
بعد از اين بود که متوجه شدم چطور کتاب از زمان نوزادی وارد زندگی اين مردم می شود و چرا اينقدر با علاقه مطالعه می کنند.

هیچ نظری موجود نیست: